رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

برگشت مامانیو عمه ساجده با سوغاتیای قشنگ

دختر قشنگم هجدهم فروردین مامانیو باباجونو عمه ساجده اینا از سفر حج با کلی سوغاتی قشنگ برگشتن  وقتی رفتیم فرودگاه برای اینکه کمتر مامانو اذیت کنی گفتم مامانی دارن میان آخه تو این مدت وقتی میپرسیدیم مامانی کجاست میگفتی بکه . البته با گفتن این حرف من کار خرابتر شدو تو دیگه بیشتر بهانه میگرفتیو همش می گفتی مامانی منم برای اینکه ساکت بشی رفتم جلو تا اولین نفر باشیم نمیدونم چه جوری حواسم پرت شد که تا به خودم اومدم دیدم دیگه کسی نموندهو از طرف ما هم دیگه کسی نیست اون لحظه فکر کردم مارو جا گذاشتن ولی همون موقع  بود که باباجونو دیدیم بعد دیگه یکی یکی بقیرم زیارت کردیمو دیگه راهی خونه شدیم اینم...
26 فروردين 1393

حالو هوای روزهای بهارینون

اول از همه سال نو رو به همگی تبریک میگمو امیدوارم سالی توام با خوشیو خبرهای شاد برای هممه باشه اینقدر این خبرای خوش زیاد باشه که دیگه ههههیچ جایی یرای نا خوشی نمونه . حالا از حالو هوای دختر نازم بگم که دیگه شمارش معکوس برای دندون در آوردنش چند روزیه که تموم شدهو حالا صاحب بیستا مروارید قشنگه نا گفته نمونه که هممون خیییلی اذیت شدیم یعنی من بابا تا تکمیل شدن دندونات ٣٢تا دیگه  دندون در آوردیم  از بس که  شبا بی خوابی کشیدیم .حرف زدنتم خییلی بامزه شده مثلا :مامان بچینم (بشینم) بشونم (بشورم ) بخونم (بخورم)    پات تنم (پات کنم)   با...
10 فروردين 1393

خداحافظ شیرمادر

عزیزم  عمرم  زندگیم همیشه قبل ار اینکه خدا یه فرشته کوچولوی نازی مثل تو بهم بده قشنگترین لحظه زندگیه یه مادرو لحظه ی  به آغوش گرفتنو شیردادن  به  فرزندش  میدونستم چون حلقه ی عشقی در این                                          لحظه بین مادرو فرزندش   ایجاد میشه که با هیچ چیز تو دنیا از هم گسستنی نیست  بعد از به دنیا اومدنتم با  لطف ...
1 بهمن 1392
1